۱۳۹۰ بهمن ۱۶, یکشنبه

وقت برون شد از برزخ

وضعیتی که اکنون ایران و مردمان آن گرفتارش شده اند، به معنای واقعی مصیبتی تاریخی است؛ مصیبتی که نتیجه ی مستقیم عملکرد سی و سه سال دیکتاتوری مذهبی و متجاوز، با قوانینی به شدت تبعیض آلود و ضد حقوق بشری بوده است.
اکنون جهان روبروی ما ایستاده است، با دستی انباشته از تحریم های اقتصادی و سیاسی، و دستی تهدید کننده به جنگ و تجزیه و انزوا. و مردم ایران با وجود این حکومت، بی داشتن راه گریزی، به انتظار بالا رفتن ميزان فقر و ویرانی و استبداد، که به سرعت قوس صعودی گرفته، نشسته اند.
اکنون این پرسش تقریباً همگانی شده است که «آیا ما می توانیم از این وضعیت رها شویم؟» کارشناسان سیاسی و اجتماعی و اقتصادی راه حل های متفاوتی برای برون شد ما ارائه می کنند که این روزها متداول ترین اش همانا «دست کشیدن جمهوری اسلامی از فعاليت های هسته ای خويش است». و انساندوستان ایران و جهان نیز مرتب سعی و اصرار دارند تا «رعایت مفاد اعلامیه حقوق بشر» را نیز به حذف بلندپروازی های هسته ای حکومت سنجاق کنند. که در آن از آزادی مذهب گرفته تا آزادی زندانیان سیاسی و عقیدتی و آزادی بیان و آزادی احزاب و غیره سخن می رود. اما آیا جمهوری اسلامی حتی اگر بخواهد قادر است چنین کارهایی را انجام دهد؟ و ایران می تواند از این «وضعیت برزخی» رها شود؟
وضعیت برزخی چیست؟
برای کلمه ی «برزخ» معانی مختلفی، هم در منابع مذهبی و هم در منابع جامعه شناسی، آورده شده است. باورمندان به مذاهب سامی می گویند که: «برزخ عالم بین دنیا و آخرت است، دورانی است که از مرگ شروع می شود و تا رستاخیز ادامه دارد، دورانی که انسان به ناچار باید زجر و درد و شکنجه هایی را بابت گناهان خود تحمل کند». برزخ، در شکل مذهبی اش، «پس از مرگ اتفاق می افتد و انسان در مقابل آن کمترین اراده و توانی ندارد. او ناچار و ناگزیر است که در شرایط برزخ بماند تا وقتی که دیگری، بگیریم خدا، یا عالم ملکوت، یا هر نیروی دیگری جز انسان، "پايان برزخ" را اعلام کند. آنگاه او از خواب مرگ برمی خیزد و به زندگی تازه ای پای می گذارد». اين وضعيت، در واقع، به نوعی، به روش زندگی انسان مذهبی در زنده بودنش نيز شباهت دارد؛ روشی که مذهب برای او تعیین کرده است. به کلامی ديگر او تابعی بی چون و چرا در مقابل سرنوشت از پیش تعیین شده ی خويش است.
اما معنای غیر مذهبی برزخ را می شود این گونه خلاصه کرد که: «برزخ مرحله ای است که میان دو مرحله ی مخالف یا متضاد حایل باشد» »؛ مثل آن چه که بین نیکی و بدی، آرامش و توفان، و رنج و شادی و امثال این متضادها حایل است. برزخ در واقع سدی است بین دو چیز مخالف و متضاد؛ سدی که راه پیشروی یا حتی عقب نشینی را می بندد و برای برون شدن از برزخ چاره ای جز فرو ریختن این سد وجود ندارد. اما، برخلاف تعابیر مذهبی، فرو ریختن این حایل یا سد تنها به دست و اراده ی انسان میسر است. طبعاً فروریختن هر مانعی مقدماتی را می طلبد؛ از جمله شناخت نوع آن، مصالح به کار رفته در آن، و به دست آوردن وسایل فرو ریختن یا از سر راه برداشتن آن.
به باور من، ما اکنون به معنای واقعی در یک مرحله ی برزخی قرار داریم و برزخی که مردم ما را اکنون در خود اسیر کرده چیزی نیست جز همين جمهوری اسلامی. در واقع هر حکومت مذهبی، هر حکومتی که قوانین اش به دست انسان ساخته نشده باشد، به شکلی منظم انسان را به سویی سوق می دهد که نهایت اش فرو افتادن در برزخ است. مهم نیست که این حکومت چه رهبری داشته باشد، رييس جمهورش که باشد، نماینده ی مجلس و وزیر و سردار و سربازش چه کسانی باشند؛ مهم این است که هر کدام از این افراد، حتی اگر از بهترین افراد حکومت مذهبی باشند، دست به هر کار قانونی هم بزنند، بخاطر اينکه آن قانون بر بنياد نابرابری و تبعیض و آزادی کشی بنا شده، چه بخواهند و چه نخواهند، مردم را در این برزخ نگاه می دارند.

حاکم و مغلوب در مدار برزخ
مهم آن است که بدانيم وقتی حاکم (برزخ) و مغلوب (به برزخ کشیده شده)، هر دو، در یک مدار قرار می گیرند شرایط مبارزه در درون اين مدار اگر چه غیرطبیعی است اما برنده قطعی مبارزه کسی است که از جنس برزخ نباشد. این سرنوشت همه ی حکومت های مذهبی و شبه آن است؛ همان گونه که در قرن های تاریک اروپا نيز مردمان آزادانديش توانستند جامعه ی خويش را از اعماق برزخی که کلیسا برایشان فراهم ساخته بود برهانند.
ما اکنون نشانه های پیدایش اینگونه مبارزان و امکان بی تردید پیروزی شان بر برزخ را به خوبی در ایران می بینیم. و از هيبت همين آينده سازان ناشناس است که هر روز شکاف تازه ای در ساختار حکومت پديدار می شود. نامه های انتقادی یا نصیحت گونه و یا پرخاشگرانه ی سر دمداران این حکومت به هم، به ویژه آن ها که در برپایی حکومت اسلامی و یا نگارش قانون اساسی تبعیض آفرين و قوانین دیگر آن سهمی داشته اند، و مقصر شناختن یکدیگر، و گرایش های «راستین یا دروغین» آن ها به سوی مردم کاملاً نشانه ی ترس، اضطراب، و شکست کل این حکومت است.
به این ترتیب، اکنون دیگر حتی اگر حکومت اسلامی یا عوامل وابسته به آن بخواهند تا به این وضعیت برزخی که خود نیز در آن در حال سوختنند پایان دهند ديگر راهی جز از میان برداشتن خویش برايشان باقی نمانده است.
و خوشبختانه شرايط بگونه ای است که، امکان برون شدن مردمان ایران از شرایط برزخی آفريده شده به دست این حکومت نيز به مراتب ساده تر از گذشته شده است. تردیدی نیست که اگر اکثریت بزرگی از مردم ایران به این لحظه از زندگی غوطه خورده در حکومتی مذهبی نمی رسیدند، تا این گونه در برزخی از رنج ها و بدبختی های بشری قرار نمی گرفتند، و تا شاهد شکست و خفت رهبران قدرقدرت برآمده از ماه و چاه نمی شدند، محال بود که به این درک عظیم برسند که زندگی طبیعی و شادمانانه و شایسته ی انسان تنها به دست خود او ساخته می شود و مذهب وقتی می تواند برای باورمندان به آن عاملی دلگرم کننده، آرام بخش، و روحانی باشد که برکنار از صندلی های قدرت سیاسی قرار بگیرد.

زمان بررسی آن چه بر ما گذشته
اکنون کاملا مشهود است که در این لحظات حساس از تاریخ مان، مردمان هوشمند و به خصوص جوان های ايران مرتباً در حال مرور تاریخ سیاسی و اجتماعی جامعه ی خویش اند، مرتباً تک تک ماجراهای سی و سه سال گذشته را بررسی می کنند، و به خصوص به دلایل فروکش کردن جنبش سبز، همان جنبش حق طلب و آزادی خواه سال 88، با نگاهی تازه می نگرند. و این آغاز مبارزه ای اساسی است.
باید در این نکته ی مهم دقیق شد که چرا حدود دو سال است جنبش های عربی ِ الهام گرفته از جوانان ما همچنان می شکفند و کم و بیش در حال به بار نشستنند اما پيشرفت جنبش سبز، اگرچه هنوز حضور دارد، ادامه پیدا نکرده است؟ در ارتباط با تفاوت این دو نوع جنبش (ایرانی و عربی) حرف های بسياری گفته شده است. عده ای چنين معتقدند: «از آنجایی که در ایران سرکوب شدت بی رحمانه ای داشت، جنبش سبز فرو نشست». اما استقامت مردمان کشوری چون سوریه، در مقابل یک دیکتاتوری وحشی دیگر، نشان می دهد که تنها سرکوب دولتی نیست که استقامت ملت رنج دیده ای را می شکند؛ به خصوص که حکومت سوریه از کمک های دولت هایی چون جمهوری اسلامی و روسیه نیز در سرکوب مردم خود به فراوانی برخوردار بوده است.
خیلی ها نیز معتقدند که چون در ایران رهبری وجود نداشت و یا رهبری موجود قاطعيت نداشت جنبش فرو نشست. افراد دیگری معتقدند که مردمان ایران، برخلاف مردمان کشورهای عربی که در زمان های خطر پشت به پشت هم هستند، دست تنها بودند، کسی از آن ها حمایت نکرد. و یا عده ای هم باور دارند که جنبش آزادی خواهانه ی مردم ایران اصلاً فرو کش نکرده و مردم آگاهانه کمين نشسته اند تا دوباره بازگردند و، به سان آتش زیر خاکستر، با نسیمی راهگشا شعله برکشند.
حتی اگر یک یا همه ی این نظریات را بپذیریم، و حتی اگر چیزهای دیگری هم به لیست دلایل فروکش کردن جنبش خودمان اضافه کنیم، باز هم من فکر می کنم که مهم ترین دلیلی که جنبش آزادی خواهانه ی 88 را در ایران متوقف کرد، یا در خاکستر پنهان ساخت، وجود یک حکومت مذهبی، با قانون اساسی ساخته شده به وسیله ی قوانینی مذهبی است که چون سقف تاریکی بر آسمان ایران فرو افتاده و راه را بر هر تابش آزادی خواهانه ای بسته است.
این حکومت، در واقع، ما را تکه تکه کرد، ما را از هم جدا کرد؛ برخلاف کشورهایی چون تونس، مصر، يا سوریه، که با وجود داشتن اکثریتی مسلمان نه تنها حکومت هایی مذهبی به حساب نمی آمدند بلکه قوانین شان نیز بیشتر برگرفته از قوانینی زمینی بود تا قوانینی مذهبی (و کم و بیش شبیه به قوانین ایران قبل از انقلاب). آن ها عادت نکرده بودند که از هم جدایشان کنند. در حالی که حکومت مذهبی مسلط بر ایران، به بهانه ی مذهب یا به نام مذهب، مردمان ایران را از هم جدا کرده است. صاحبان مذاهب مختلف را از هم، قوم های مختلف را از هم، زن و مرد را از هم و حتی حیوانات را از هم که یکی را باید نجس دانست و زهر داد و یکی را حلال؛ و حتی گیاهان را از هم، به عنوان این که یکی را چون زرتشت کاشته باید از ریشه فرو کند و یکی را چون روزی ملایی زير آن نماز گذارده بايد مقدس دانست و بر آن دخیل بست؛ و هر کدام از این ها را به عنوان قانونی آسمانی بر مردم تحمیل کرد. هیچ کدام از این مسایل در کشورهای عربی مختلفی که جنبش ها در آن شکل گرفت و به پیروزی نشسته وجود نداشته است. حداقل این که دولت ها از آن ها، به عنوان قوانين مقدس، حمایت نمی کردند. جوان های کشورهای عربی با دولت و یا حکومت دیکتاتوری جنگیدند و می جنگند، جنگی که اگر چه ازنظر حکومت غیر قانونی است اما ضد مذهب خوانده نمی شود، و ضد مذهب هم جلوه اش نمی دهند و متعصبین مذهبی را علیه مبارزین برنمی انگیزند؛ در حالی که حتی حضور مردمان ما در خیابان نیز به «گستردن فساد و فتنه در اعتقادات مذهبی» توجیه می شود و همانگونه که در جریان جنبش سبز دیدیم، نه تنها از سوی حکومت که از سوی متعصبین «کافرکش» نیز کیفری چون شکنجه و تجاوز و مرگ دارد.
راه رهایی از برزخ
اکنون، اما، تمام شدن این حکومت را حتی نزدیکترین هایش گواهی می دهند. اکنون زمانی است که در آن تئوریسن های این حکومت از این که تفکر «جمهوری اسلامی» با شکست روبرو شده خبر می دهند، اکنون آنها می نالند که حتی کشورها و گروه های افراطی مسلمانی که سال ها به پایشان دلارهای آمده از فروش نفت ایران ریخته شده در تونس و مصر و سوریه و حتی لبنان و دیگر جاها اعلام می کنند که: «ما حکومت اسلامی نمی خواهیم» و حتی نهایت خواست مذهبیون این کشورها هم الگوی ترکیه ی سکولار است. اکنون وقتی است که نمایندگان مجلس اسلامی که تا همین دو سال پیش سند به قدرت رسیدن رییس جمهور قلابی شان را امضا کردند، یکباره او را مقصر می دانند، و خوشبختانه حتی چشمان برخی از سرداران سپاه شان بر بدبختی های مردمان و احتمال ویرانی کامل ایران گشوده و نگران شده است. اينها همه نشان می دهند که این حکومت اگر چه مردم را به برزخ خویش کشانده اما، ناخواسته و به دست خود، راه رهایی آن ها را نیز در مقابل شان نهاده است: با هم بودن، به یکدیگر مهر ورزیدن، و فرو ریختن مانع و برزخی که حکومت جمهوری اسلامی نام دارد ـ برای پر گشودن به سوی آزادی و آرامش شيرينی که همواره از آنان دريغ شده است.
31 ژانویه 2012
شکوه ميرزادگی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر