۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۳, چهارشنبه

گزارش مجید دری، فعال دانشجویی زندانی، از زندان بهبهان




مجید دری، فعال دانشجویی دربند که هم‌اکنون حدود سه سال است در زندان به سر می‌برد و از سوی دادگاه به تحمل ۶ سال حبس تعزیری محکوم شده است، به گفتگو با یکی از مجرمان سابقه‌دار در زندان پرداخته و حاصل این گفتگو را در گزارشی به خارج از زندان فرستاده است.
متن این گزارش به شرح زیر است:

اگرچه تحمل حبس در زندانی که تفکیک جرایم در آن صورت نگرفته باشد، بسیار سخت و‌گاه طاقت‌فرساست و حکم تبعید؛ ناعادلانه و تلافی‌جویانه‌ترین اقدامی‌ست که یک حکومت می‌تواند با مخالفین خود انجام دهد و نفرین لحظه لحظه فرد و خانواده و دوستان تبعیدی را بدرقه راه عاملان و خانواده‌هایشان خواهد کرد، اما نکته‌ای که می‌توان به عنوان فرصت از آن بهره برد همانا ارتباط با جرایم گوناگون از قتل و تجاوز به عنف و قاچاق و سرقت و کلاهبرداری و.. با احکام متفاوت از اعدام تا مدت کمی بازداشت است.

چندی پیش در هواخوری زندان قدم می‌زدم. یکی از زندانیان که جرمش دزدی (به کرات) است و وجههٔ شرارت‌باری در زندان دارد، همقدم شد و به زبان خودش چیزهایی گفت که شنیدنش هم تاسف‌بار است و هم تأمل‌برانگیز که نقل به مضمون می‌کنم:

«خانواده‌ام-اگر بشود نامش را خانواده گذاشت- از قشر ضعیف بودند. پدرم کارگری ساده بود و هیچ‌وقت نمی‌توانست نیازهای ما را حتی در کمترین سطح برآورده کند. به دلیل عدم توانایی مالی نتوانستم درس بخوانم و ترک تحصیل کردم و به کار مشغول شدم. سنم پایین بود. از دست‌فروشی تا شاگردی، اما حقوق بسیار کمی می‌گرفتم. پس از مدتی با چند نفر آشنا شدم و یواش یواش به راه خلاف کشانده شدم. پس از چند بار دزدی دستگیر شدم و به زندان آمدم. در زندان تصمیم گرفتم دیگر طرف خلاف نروم. اما مگر می‌شد؟ هیچ‌کاری پیدا نکردم. دوباره ارتباطاتم با افراد ناباب افزایش یافت و دوباره به مسیر خلاف افتادم. خب! تو جای من بودی چکار می‌کردی؟ خرج داشتم. خانواده‌ام نمی‌توانستند هیچ حمایتی از من بکنند. کار نداشتم. شب‌نشینی‌هایم افزایش یافت. این‌طرف و آن‌طرف رفتن. دعوا، مواد، مشروب و این ادامه داشت تا حالا که برای چندمین بار اینجا هستم. الان هم می‌گویم. اگر باز آزاد شوم چاره‌ای ندارم جز دزدی، هیچ‌کس به من کار نمی‌دهد، اصلا کاری نیست که به من بدهند. یک سوال دارم اگر من می‌توانستم جایی مشغول به کار شوم و ماهانه ۴۰۰- ۵۰۰ هزارتومان تومن بگیرم، آیا دست به خلاف می‌زدم؟ اصلا طرف خلاف می‌رفتم؟ صبح می‌رفتم سر کار و عصر خسته و کوفته می‌آمدم. تازه اگر درآمدی داشتم که می‌توانستم روی آن حساب باز کنم. ازدواج می‌کردم و... اما حالا چی؟! ۳۵-۶ سالمه و هیچی ندارم. تو بگو من چکار کنم؟!»

نکاتی چند در گفته‌های ساده و البته صادقانهٔ این «سارق» مست‌تر است. نوستالژی ما همیشه این بوده که دزد‌ها افرادی قوی‌هیکل با سبیل‌های از بناگوش در رفته‌اند؟ این نوستالژی با دیدن افرادی در زندان کاملا فرو می‌ریزد و تازه می‌فهمی که این دزد‌ها از جنس و نوع خودمان هستند با تفاوت‌هایی، درست است که هرکس ترک تحصیل کرد و خانواده‌اش از نظر مالی و فرهنگی ضعیف بودند، قرار نیست به سمت خلاف برود اما نکتهٔ حائز اهمیت این است که حال، ما با قشری این چنینی طرفیم، چه باید بکنیم؟

نکته دیگر اینکه آیا فراهم آوردن کار جز وظایف دولت نیست؟ نه فقط در آمار بلکه در واقعیت؟ اینکه ما وام می‌دهیم تا گاو و گوسفند بخرید و بچرانید و گذران زندگی و رفع بیکاری کنید، شد راهکار؟

و اما نکته سوم اینکه افراد با ورود به زندان سابقه‌دار می‌شوند و این سوء‌سابقه بازگشتشان به جامعه را به شدت دچار مشکل می‌کند و این معضل تا آخر عمر همراه فرد می‌ماند و گاهی این راندگی باعث بازگشت فرد به اعمال خلاف می‌شود. آیا نباید این افراد تحت نظر مشاور قرار بگیرند، دلایل و ارتکاب به جرمشان مورد بررسی قرار گیرد؟ آیا صرف آفزایش زندان‌ها و زندانیان مشکلات جامعه را حل می‌کند؟

با زور و تهدید و حبس می‌توان جلوی این امر را گرفت؟

«تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل»
مجید دری/ زندان فجر بهبهان/ بهار۹۱

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر